سلام دونه سیبم ... نمیدونم از کجا شروع کنم .. از روزهای خوش داشتنت بگم ... یا از ترسی که همه وجودم و درگیر خودش کرده ... ترس از دست دادنت ... ترس تنها شدن ... ترس ناامید شدنه این همه امیدی که خدا با وجود تو بهم ارمغان داده ... ترس یه آزمایش سخت دیگه ... سپردمت دست خدا ... خودش فقط میتونه تورو برام نگهداره ... فقط اونه که از همه چیز خبر داره حتی از درد و دلهای من ... دلم گرفته ... از خودم ... از ایمان گم شدم ... از ... تنها امیدم داشتن خداست ... ازش خجالت میکشم ... وقتی به خاطر کوچکترین اتفاق اشکم در میاد و حس میکنم ایمانم کمرنگ تر میشه اما اون باز تنهام نمیذاره ... جمعه بدی و پشت سر گذاشتم ... خدا بهم رحم کرد ...