نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 12 روز سن داره

روزنه های امید

تپش يك قلب

سلام دونه سيبم... من  فداي ضربان قلبت بشم كه تند تند ميزد  ماماني تو همه ي دنياي مني . ديشب خانم دكتر مهربون  سن شمارو 8 هفته و1 اعلام كرد . منم كلي غش رفتم برات ... انشاللع قلب نازنينت هميشه  بتپه.... خداي مهربونم دونه سيب و به تو ميسپرم
18 تير 1392

جمعه24 خرداد 92 حماسه ای زیبا

رای من ... یعنی ایران من .... همیشه استوار بمان ... رای من ... یعنی جانم فدای کشورم... رای من ... یعنی پاسداری از خون شهدا .... یعنی پاسداری از مقام علمداران 8 سال جنگ... رای من ... بوسه ایست بر دستان مادران شهدا .... رای من ... یعنی من هستم ... تا آخرین قطره خونم از این مرز و بوم پاسداری خواهم کرد ... دلبندم ... لالایی شبهایت زمزمه ی ای ایران است و بس ... و من عاشقانه تو را پرورش خواهم داد تا سربازی باشی در راه اسلام و ایران ... امروز اولینها را تجربه کرده کردی... اولین رای تو به ایران در دل من و همراه من ... ................ دونه سیبم ... امروز هم ملت ایران باز مثا...
18 تير 1392

دوستت دارم

دوستت دارم به بهانه همین ثانیه هایی که در درونم غلط میزنی ... دوستت دارم به بهانه ی مادر شدن ... دوستت دارم به همین سادگی ... با همین صداقت  مادرانه ... لحظه هایم با بودن تو شیرین میشود ... و من هر روز را به انتظار دیدنت و در آغوش کشیدنت میگذرانم ... دوستت دارم و این حس را خدا به من هدیه داده است ...  
18 تير 1392

من و تو و یه دنیا امید

سلام دونه سیبم ... نمیدونم از کجا شروع کنم .. از روزهای خوش داشتنت بگم ... یا از ترسی که همه وجودم و درگیر خودش کرده ... ترس از دست دادنت ... ترس تنها شدن ... ترس ناامید شدنه این همه امیدی که خدا با وجود تو بهم ارمغان داده ... ترس یه آزمایش سخت دیگه ... سپردمت دست خدا ... خودش فقط میتونه تورو برام نگهداره ... فقط اونه که از همه چیز خبر داره حتی از درد و دلهای من ... دلم گرفته ... از خودم ... از ایمان گم شدم ... از ... تنها امیدم داشتن خداست ... ازش خجالت میکشم ... وقتی به خاطر کوچکترین اتفاق اشکم در میاد و حس میکنم ایمانم کمرنگ تر میشه اما اون باز تنهام نمیذاره ... جمعه بدی و پشت سر گذاشتم ... خدا بهم رحم کرد ...
18 تير 1392
1